جدول جو
جدول جو

معنی مشک آلوده - جستجوی لغت در جدول جو

مشک آلوده
(رَ دَ / دِ)
مشک آلود:
که گور کشتکان باشد به خون اندوده بیرون سو
ولیکن زاندرون باشد به مشک آلوده رضوانش.
خاقانی.
رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(رَ دَ / دِ)
مشک آلوده. مشک اندود. آلوده به مشک. مشک آگین. معطر:
یعنی امسال از سر بالین پاک مصطفی
خاک مشک آلود بهر حرز جان آورده ام.
خاقانی.
باد مشک آلود گویی سیب تر بر آتش است
کاندر او قدری گلاب اصفهان افشانده اند.
خاقانی.
دست بردش به سیب مشک آلود
چند نوبت گرفت شفتالود.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
آغشته شدۀ بخاک. خاک نشسته. خاک گرفته. غبارآلود. مریّغ. (منتهی الارب) : واز سر تا پای خاک آلوده. (مجمل التواریخ و القصص)
لغت نامه دهخدا
(چِ دَ / دِ)
چرک آلود. آلوده به چرک. درن. مدرن. (منتهی الارب). رجوع به چرک و چرک آلود و چرکین شود
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ دَ / دِ)
خشمناک. غضبناک. خشم آلود. (یادداشت بخط مؤلف) (از ناظم الاطباء) : یکی از پسران هرون الرشید پیش پدر آمد خشم آلوده که فلان سرهنگ زاده مرا دشنام مادر داد. (گلستان سعدی)
لغت نامه دهخدا
چیزی که آن را در نمک غلطانیده باشند. (آنندراج). به نمک آغشته. که آن را در نمک خوابانده یا نمک بر آن پاشیده باشند:
آنم که غم دل به دو عالم نفروشم
زخم نمک آلوده به مرهم نفروشم.
تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
چشم گریان. چشم اشکبار. (ناظم الاطباء) ، ایراد داشتن
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ / دِ)
آلوده به می. که به شراب آلوده باشد. آنچه به باده آلوده باشد:
می آلوده دستار و پیراهنش
گروهی سگان حلقه پیرامنش.
سعدی (بوستان).
، کنایه است از شرابخوار و مخمور. می زده. مست:
می آلوده ای راه مسجد گرفت.
سعدی.
- می آلوده کردن، کنایه است از بسیار سرخ کردن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ رَ)
آلوده به شک. مشکوک فیه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مشک آلود
تصویر مشک آلود
آلوده به مشک، معطر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرک آلوده
تصویر چرک آلوده
چرکین چرک آلود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشم آلوده
تصویر خشم آلوده
غضبناک خشمناک
فرهنگ لغت هوشیار